واقعاً چه کسی جز دیو اگرز جسارت داشت این چنین از زوایای پنهان زندگی شخصی اش پرده بردارد؟ آن هم در اولین کتابش! او غم های جانکاه زندگی اش را دست می اندازد؛ به مرگ والدینش ریشخند می زند و درعین حال با شرح مصائب این فقدان، قلب خواننده اش را جریحه دار می کند. درست در روزهایی که دلش می خواهد غرق در شور و عصیان جوانی باشد، باید برادر خردسال یتیمش را هم به دندان بکشد و این کمترین مصیبتش است.
همین صداقت غمانگیز دیو اگرز جوان بود که سبب شد این کتاب مدت ها صدرنشین پرفروش ترین های نیویورک تایمز باشد، نامزد جایزه ی «پولیتزر» در بخش ناداستان شود و مجله ی تایم عنوان بهترین کتاب سال را به آن بدهد. نیویورک تایمز در فهرست صد ناداستان برتر انتخابی اش، درباره ی این کتاب نوشته است: «کاش میتوانستیم این کتاب را در فهرست بگنجانیم، اما چه کنیم که معلوم نیست کجا نویسنده خیال بافته و کجا از زندگی وحشی و پرمصیبت خودش وام گرفته است. پس این ناداستانی است پیچیده در زرورق داستان.»