برنامه ی لوکاچ در «پیرامون هستی شناسی هستی اجتماعی»، به گفته ی او، نگاهی دیگر و دیگرگون به رابطه ی «ضرورت و آزادی»، یا به تاکید او، رابطه ی بین «غایت شناسی و علیت» است؛ و به راستی نیز مسئله ی سرشت غایت شناختی «کار» نقشی بسیار تعیین کننده در این اثر عظیم ایفا می کند. در تلاش و کنکاش لوکاچ پیرامون مقوله ی «کار» است که می توان کلنجار توان فرسای او در حل تناقض پای بند ماندن به نام و میراث و پیامدهای مقوله ی «هستی شناسی»، تهی کردن آن تا آخرین لحظه و هجا از معنای سنتی اش و گنجانیدن هویتی تازه در آن را آشکارا دید؛ هویتی که بتوان بی هراس و پروا، «هستی شناسی» مارکسی اش نامید.