روزی از روزها پیرمردی به نوه اش گفت: «من دیگر پیر شده ام و چیزی از عمرم باقی نمانده است. دلم می خواهد پس از مرگ ثروتم به تو برسد؛ اما پیش از آن که این ثروت مال تو شود، باید راز زندگی را پیدا بکنی و برایم بیاوری.»
در صورتی که رمز عبور خود را فراموش کردهاید میتوانید ایمیل و یا شماره تلفن همراه خود را وارد کنید تا کد تغییر پسورد برای شما ایمیل یا پیامک شود
قبلا ثبت نام نکردهاید؟وارد شوید