سررابلندکرد.چهکسممکنبودجومیکرتامپسنرابااینقیافهبشناسد.قیافهایکثیفکهتاگردنچونکرمشبتابمرطوببرقمیزد،پیشانیایکهدملهاییدرشتوبلورینازعرقبرزمینهچربشنمایانگشتهوگوشیکهپرههایدرشتشگوییدرروغنماشینسرخشدهبود!نورضعیفچراغیکهپیشپایشروشنبود،بهریششمیتابیدوازپلکهافراترنمیرفت.چشمهاچوندومیوهسیاه،پیشانیدرظلمت،بینینوکتیز ...
سررابلندکرد،موهایشچیزیجزدودنبود،دودیسرخرنگ،دودزغالیکهشعلهاشرفتهرفتهفروکشکردهوتنهااخگریازآندرتاریکیشبگرمبهچشممیخورد.چیزینمیدید،اماسرراازگوشهدیگبخاربیرونکشیدکهچونتختهالوارهاییپوسیدهوزنگارآهنیکهازنمکوبخارپدیدآمدهباشد،بویتعفنمیداد.استنشاق!استنشاق!درحالفرودادنبادبهریهها،بادیکهامواجکفآلودراپیشمیراند،همچونشبانیکهرمهخودرابراند.