«میخوای دل به دریا بزنی و دستبهکار بشی یا اونقدر دست روی دست میذاری تا تبدیل به پیرمردِ پشیمونی بشی که منتظره توی تنهایی بمیره!» این جمله از فیلم تلقینِ کریستوفر نولان بهترین توصیفی است که میتوان برای رمان تو این فکرم که تمومش کنم ارائه داد.
این رمان بیش از هر چیز، داستانی است دربارهی حسرت. حسرتِ حرفهای نزده، کارهای نکرده، شجاعتهای بهخرجنداده، دوستت دارمهای نگفته، یا کم گفته، قدمهای برنداشته و البته رنجِ زندگی با عواقبشان. نبوغ ایان رید در این است که چنین موضوعی را در قالب تریلری روانشناسانه و هیچکاکی به رشتهی تحریر درآورده، آن هم در اولین رمانش.
بهسختی میتوان این کتاب را به ژانر ادبی خاصی محدود کرد. ابتدا به نظر میرسد با داستانی کمدی ـ رمانتیک طرفایم، بهتدریج جنبههای سوررئالی وارد داستان میشود که از توضیحشان عاجزیم، یکسوم پایانی داستان هم به تریلری با مایههای ترسناک بدل میشود. به طوری که این لحن عوض کردنها نهتنها لطمهای به داستان نمیزند، بلکه به نقطهی قوت آن بدل میشود.