آتالا ورنه، این دو کودک توأمان چونان نگینی دو گانه، فرهمند و پرفروغ، بر انگشتری رمانتیسم میدرخشد. آتالا غمنامه ی عشقی است پاک و پرشور بر گستره ی مرغزارها و در انبوهی جنگل ها، در جهان نو، ما، بدان سان که نویسنده خود نگاشته است، چشم بر آن می داریم که «با گونه ای شعر به نیمه وصفی، و به نیمه دراماتیک» روبرو شویم، با شیوه ای که هم غنایی است و هم سرشار از رنگ ها و نشانه های بومی؛ چه آنکه طبیعت در این داستان، با باریک بینی وسواس آمیزی تصویر شده است. رنه داستان سرگشتگی ها و سودازدگیهای آدمی است، در درازنای روزگازان. داستان انسانی است تک افتاده، دیر آشنا و دور آشیان، که بیگانه وار، در سرزمینی میزید که زادبوم او نیست؛ فریفته، به هر سوی روی می آورد؛ شیفته، یاری آشناروی و آشنا خوی را می جوید و نمی یابد؛ خود به درستی نمیداند در بویه و در پویای چیست؟ در آرزوی کیست! آیا آن پاک را که او می جوید در جهان خاک می توان یافت؟ آیا می توان در دل تیرگی ها از روشنایی سراغ گرفت؟